انتصاب سرپرست خبرگزاری صدا و سیما و مدیر شبکه خبر در احکام جداگانه فیلم‌های اسپانیا و فرانسه در راه اسکار ۲۰۲۵ غوغای ارکستر سمفونیک تهران با ساز‌های قدیمی «فوتبال ۱۲۰» به آنتن برمی گردد + زمان پخش جایزه بهترین انیمیشن خیرونای اسپانیا به «پیانو» رسید قصه بانوی خودساخته | نگاهی به سریال «طوبی»، ساخته سعید سلطانی کمدی اجتماعی به دنبال جذب تماشاگر تئاتر است کلیدر در آسمان ادبیات فارسی می‌درخشد، چنان که تاریخ بیهقی اولین پوستر رسمی «اکنون» سروش صحت منتشر شد + عکس نامزد‌های چهاردهمین دوره جوایز ایسفا را بشناسید + اسامی اکران فیلم سینمایی «زودپز» با بازی نوید محمدزاده و محسن تنابنده افتتاح مرکز فرهنگی هنری شماره ۶ کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در مشهد صفحه نخست روزنامه‌های کشور - پنجشنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۳ فیلم‌های سینمایی آخرین هفته تابستان ۱۴۰۳ (۲۹، ۳۰ و ۳۱ شهریور) + زمان پخش درخشش شهاب حسینی در شمال آمریکا با «آخرین حرکت» اکران مردمی «مفت‌بر» در سینما هویزه مشهد + فیلم آمار‌ جدید سامانه بازار کتاب تا چه اندازه منطقی است؟ | آقایان کتاب‌خوان‌تر از زنان!
سرخط خبرها

عکس‌نوشت | آن عکس فقط یک جایزه نبود

  • کد خبر: ۲۲۸۶۵۰
  • ۲۹ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۱۲:۱۳
عکس‌نوشت | آن عکس فقط یک جایزه نبود
حـاج مهـدی با آن ابهـت همیشگی اش، هر روز صبح علی الطلوع در چوبی دکان را باز می‌کرد، پشت پاچال می‌نشست و چرتکه را جلو خودش می‌گذاشت.

به گزارش شهرآرانیوز، دکـان خـواربارفـروشـی و عــطاری حـاج مـهدی دور میدان محمدیه بود.

حـاج مهـدی با آن ابهـت همیشگی اش، هر روز صبح علی الطلوع در چوبی دکان را باز می‌کرد، پشت پاچال می‌نشست و چرتکه را جلو خودش می‌گذاشت. جنس این دکان همیشه جور بود. از شیر و ماست و دوراغ گرفته تا انواع حبوبات و برنج و قند و شکر. از قرص کاشه کالمین گرفته تا انواع عرقیجاتِ گیاهی و سدر و حنا. اهالی طرقبه حاج مهدی را به خوش نامی و انصاف می‌شناختند.

حاج مهدی هم دفتری داشت که خودش با آن خط زیبای شکسته نستعلیق، حساب کتاب مشتری‌هایی که خرید نسیه می‌کردند را توی آن می‌نوشت. آن کسی که نداشت، خریدش را می‌کرد و هروقت که داشت، پولش را می‌آورد. وقتی جنسی تمام می‌شد، حاج مهدی سوار مینی بوس شوفرحسن می‌شد و به شهر می‌رفت. اولین کار حاجی توی مشهد، زیارت امام رضا (ع) بود. حاج مهدی ارادت ویژه‌ای به آقا داشت. خرید‌ها می‌ماند برای بعد از زیارت.

جواد، یکی از پسر‌های حاج مهدی، از بچه‌های درس خوان و باهوش مدرسه بود. بعد از امتحانات وقتی به حاجی خبر دادند پسرش شاگرد اول شده، دستی به محاسنش کشید و لبخند زد. به این فکر کرد که باید یک جایزه‌ای به این پسرش بدهد. این تصمیم توی سرش بود تا روزی که می‌خواست به شهر برود. آن روز تنها نرفت، جواد را هم صدا کرد و با هم سوار مینی بوس شدند.

جواد دل توی دلش نبود، کیف می‌کرد از اینکه کنار آقاجانش، توی مینی بوس نشسته و دارد به شهر می‌رود. به مشهد که رسیدند مستقیم رفتند حرم. جواد دست به سینه کنار آقاجانش ایستاد و نگاهش خیره ماند به گنبد و بارگاه. عجیب حس و حال خوبی داشت. بعد از زیارت راهی بازار شدند. دور فلکه آب حاج مهدی جلو یک کفش فروشی ایستاد.

«هرکدوم رِ که مِخِی انتخاب کن باباجان،‌ای جایزه شاگرد اول شدنته.» جواد، اما نگاهش به مغازه عکاسی بود. دلش می‌خواست حس خوب این روز را برای همیشه ماندگار کند:

آقاجان مِشه اونجِه یک عکس بیگیرِم؟

حاج مهدی نگاهی به مغازه عکاسی انداخت. دستی به محاسنش کشید و گفت:

یا عکس یا کفش، یَک کُدُومِش!

جواد لحظه‌ای مردد ماند. کفش‌های کتانیِ سفید به او چشمک می‌زدند. تصمیمش را گرفت. هفته بعد که حاج مهدی تنها به شهر رفت جواد دل توی دلش نبود. آقای عکاس گفته بود هفته بعدی عکس حاضر است. امروز قرار بود عکس را ببیند. حاج مهدی که از شهر برگشت دستش یک قاب عکس بود، جواد تا عکس را دید ذوق کرد. حس خوب زیارت حرم با آقاجانش، دوباره آمد توی دلش. هنوز در ذوق تماشای عکس بود که صدای آقاجانش آمد:

جاییزَت یادِت نِره پسرجان

یک جفت کفش کتانی سفید دست حاج مهدی بود.

 

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->